سعدی:بندهام گر به لطف میخوانی حاکمی گر به قهر میرانی
❈۱❈
بندهام گر به لطف میخوانی
حاکمی گر به قهر میرانی
کس نشاید که بر تو بگزینند
که تو صورت به کس نمیمانی
❈۲❈
ندهیمت به هر که در عالم
ور تو ما را به هیچ نستانی
گفتم این درد عشق پنهان را
به تو گویم که هم تو درمانی
❈۳❈
بازگفتم چه حاجت است به قول
که تو خود در دلی و میدانی
نفس را عقل تربیت میکرد
کز طبیعت عنان بگردانی
❈۴❈
عشق دانی چه گفت تقوا را
پنجه با ما مکن که نتوانی
چه خبر دارد از حقیقت عشق
پای بند هوای نفسانی
❈۵❈
خودپرستان نظر به شخص کنند
پاک بینان به صنع ربانی
شب قدری بود که دست دهد
عارفان را سماع روحانی
❈۶❈
رقص وقتی مسلمت باشد
کآستین بر دو عالم افشانی
قصه عشق را نهایت نیست
صبر پیدا و درد پنهانی
❈۷❈
سعدیا دیگر این حدیث مگوی
تا نگویند قصه میخوانی
کامنت ها