سعدی:نگویم آب و گل است آن وجود روحانی بدین کمال نباشد جمال انسانی
❈۱❈
نگویم آب و گل است آن وجود روحانی
بدین کمال نباشد جمال انسانی
اگر تو آب و گلی همچنان که سایر خلق
گل بهشت مخمر به آب حیوانی
❈۲❈
به هر چه خوبتر اندر جهان نظر کردم
که گویمش به تو ماند تو خوبتر ز آنی
وجود هر که نگه میکنم ز جان و جسد
مرکب است و تو از فرق تا قدم جانی
❈۳❈
گرت در آینه سیمای خویش دل ببرد
چو من شوی و به درمان خویش درمانی
دلی که با سر زلفت تعلقی دارد
چگونه جمع شود با چنان پریشانی
❈۴❈
مرا که پیش تو اقرار بندگی کردم
رواست گر بنوازی و گر برنجانی
ولی خلاف بزرگان که گفتهاند مکن
بکن هر آن چه بشاید نه هر چه بتوانی
❈۵❈
طمع مدار که از دامنت بدارم دست
به آستین ملالی که بر من افشانی
فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود
برای عید بود گوسفند قربانی
❈۶❈
روان روشن سعدی که شمع مجلس توست
به هیچ کار نیاید گرش نسوزانی
کامنت ها