سعدی:ز من مپرس که در دست او دلت چونست ازو بپرس که انگشتهاش در خونست
❈۱❈
ز من مپرس که در دست او دلت چونست
ازو بپرس که انگشتهاش در خونست
وگر حدیث کنم تندرست را چه خبر
که اندرون جراحت رسیدگان چونست
❈۲❈
به حسن طلعت لیلی نگاه مینکند
فتاده در پی بیچارهای که مجنونست
خیال روی کسی در سرست هر کس را
مرا خیال کسی کز خیال بیرونست
❈۳❈
خجسته روز کسی کز درش تو بازآیی
که بامداد به روی تو فال میمونست
چنین شمایل موزون و قد خوش که تو راست
به ترک عشق تو گفتن نه طبع موزونست
❈۴❈
اگر کسی به ملامت ز عشق برگردد
مرا به هر چه تو گویی ارادت افزونست
نه پادشاه منادی زدهست می مخورید
بیا که چشم و دهان تو مست و میگونست
❈۵❈
کنار سعدی از آن روز کز تو دور افتاد
از آب دیده تو گویی کنار جیحونست
کامنت ها