گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

سعدی:یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد که کفاف اندک دارم و عیال بسیار و طاقت بار فاق...

یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد که کفاف اندک دارم و عیال بسیار و طاقت بار فاقه نمی‌آرم بارها در دلم آمد که به اقلیمی دیگر نقل کنم تا در هر آن صورت که زندگانی کرده شود کسی را بر نیک و بد من اطلاع نباشد
بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست
بس جان به لب آمد که بر او کس نگریست
باز از شماتت اعدا بر اندیشم که به طعنه در قفای من بخندند و سعی مرا در حق عیال بر عدم مروّت حمل کنند و گویند
❈۱❈
مبین آن بی حمیّت را که هرگز نخواهد دید روی نیکبختی
که آسانی گزیند خویشتن را زن و فرزند بگذارد به سختی
و در علم محاسبت چنان که معلوم است چیزی دانم اگر به جاه شما جهتی معین شود که موجب جمعیت خاطر باشد بقیت عمر از عهده شکر آن نعمت برون آمدن نتوانم گفتم عمل پادشاه ای برادر دو طرف دارد امید و بیم یعنی امید نان و بیم جان و خلاف رای خردمندان باشد بدان امید متعرض این بیم شدن
کس نیاید به خانه درویش
❈۲❈
که خراج زمین و باغ بده یا به تشویش و غصه راضی باش
یا جگربند پیش زاغ بنه
گفت این مناسب حال من نگفتی و جواب سؤال من نیاوردی نشنیده‌ای که هر که خیانت ورزد پشتش از حساب بلرزد
راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست
و حکما گویند چهار کس از چهار کس به جان برنجند حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب و آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است.
مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی
❈۳❈
که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ تو پاک باش و مدار از کس ای برادر باک
زنند جامه ناپاک گازران بر سنگ
گفتم حکایت آن روباه مناسب حال توست که دیدندش گریزان و بی خویشتن افتان و خیزان کسی گفتش چه آفت است که موجب مخافت است گفتا شنیده‌ام که شتر را به سخره می‌گیرند
گفت ای سفیه شتر را با تو چه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت گفت خاموش که اگر حسودان به غرض گویند شتر است و گرفتار آیم که را غم تخلیص من دارد تا تفتیش حال من کند و تا تریاق از عراق آورده شود مارگزیده مرده بود. تو را همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت امّا متعنتان در کمینند و مدّعیان گوشه نشین اگر آن چه حسن سیرت توست به خلاف آن تقریر کنند و در معرض خطاب پادشاه افتی در آن حالت که را مجال مقالت باشد پس مصلحت آن بینم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گویی
به دریا در منافع بی شمار است
و گر خواهی سلامت، بر کنار است
رفیق این سخن بشنید و به هم بر آمد و روی از حکایت من در هم کشید و سخن‌های رنجش آمیز گفتن گرفت یکی چه عقل و کفایت است و فهم و درایت قول حکما درست آمد که گفته‌اند دوستان به زندان به کار آیند که بر سفره همه دشمنان دوست نمایند.
دوست مشمار آن که در نعمت زند لاف یاری و برادر خواندگی
❈۴❈
دوست آن دانم که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی
دیدم که متغیّر می‌شود و نصیحت به غرض می‌شنود به نزدیک صاحب دیوان رفتم به سابقه معرفتی که در میان ما بود و صورت حالش بیان کردم و اهلیت و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند چندی بر این بر آمد لطف طبعش را بدیدند و حسن تدبیرش را بپسندیدند و کارش از آن در گذشت و به مرتبتی والاتر از آن متمکن شد همچنین نجم سعادتش در ترقی بود تا به اوج ارادت برسید و مقرّب حضرت و مشارٌ الیه و معتمدٌ علیه گشت بر سلامت حالش شادمانی کردم و گفتم
ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار
که آب چشمه حیوان درون تاریکی است الا لا یجأرَنَّ اخو البلیّة
❈۵❈
فللرّحمنِ الطافٌ خَفیّه منشین ترش از گردش ایام که صبر
تلخ است ولیکن بر شیرین دارد
در آن قربت مرا با طایفه‌ای یاران اتفاق سفر افتاد چون از زیارت مکه باز آمدم دو منزلم استقبال کرد ظاهر حالش را دیدم پریشان و در هیأت درویشان گفتم چه حالت است گفت آن چنان که تو گفتی طایفه ای حسد بردند و به خیانتم منسوب کردند و ملک دام مُلکُه در کشف حقیقت آن استقصا نفرمود و یاران قدیم و دوستان حمیم از کلمه حق خاموش شدند و صحبت دیرین فراموش کردند.
نبینی که پیش خداوند جاه نیایش کنان دست بر بر نهند
❈۶❈
اگر روزگارش در آرد ز پای همه عالمش پای بر سر نهند
فی الجمله به انواع عقوبت گرفتار بودم تا در این هفته که مژده سلامت حجاج برسید از بند گرانم خلاص کردند و ملک موروثم خاص. گفتم آن نوبت اشارت من قبولت نیامد که گفتم عمل پادشاهان چون سفر دریاست خطرناک و سودمند، یا گنج برگیری یا در طلسم بمیری.
یا زر به هر دو دست کند خواجه در کنار
یا موج روزی افکندش مرده بر کنار
مصلحت ندیدم از این بیش ریش درونش به ملامت خراشیدن و نمک پاشیدن بدین کلمه اختصار کردم:
ندانستی که بینی بند بر پای چو در گوشت نیامد پند مردم
❈۷❈
دگر ره چون نداری طاقت نیش مکن انگشت در سوراخ کژدم

فایل صوتی گلستان حکایت شمارهٔ ۱۶

تصاویر

کامنت ها

محمود حجاری
2015-09-20T10:30:11
توضیح در خصوص «جگر بند پیش زاغ نهادن» :"بند" مضاف است و "جگر" مضاف الیه که با حذف کسره بعد از "بند" جای آنها عوض شده است . به عبارت دیگر در اصل " بندِ جگر" بوده است که چیزی معادل "بندِ ناف" است .منظور از «جگر بند پیش زاغ نهادن» این است که اگر جرات و جسارت داری " بندِ جگر " خود را (که منظور همان جگر است) در مقابل زاغ قرار بده . چگر هم که لقمه ی چرب و نرمی برای زاغ محسوب می شود ؛ لذا این عمل واقعا جسارت آمیز خواهد بود .
امین
2014-12-07T00:11:42
با سلاممن پیشنهاد میکنم اگه فایل صوتی از این حکایات یا اشعار وجود دارد اونم بذارید البته اگه امکانش باشهمثلا مناسب ترین فایل برای این حکایت این فایل است پیوند به وبگاه بیرونی
۷
2016-07-02T16:36:38
و حکما گویند چار کس از چار کس به جان برنجند حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب و آن را که حساب پاک است از محاسب چه باک است.دوست مشمار آن که در نعمت زندلاف یاری و برادر خواندگیدوست آن دانم که گیرد دست دوستدر پریشان حالی و درماندگی
۷
2016-07-02T17:02:19
خسرو یکم (زایش 501، مرگ 579 میلادی) فرزند قباد یکم معروف به خسرو انوشیروان (کسری نوشیروان، انوشه روان) دادگر، بیست و دومین شاهنشاه ساسانی، از سال 531 تا سال 579 میلادی بود. واژه "کسری/ کسرا" که عربی‌شده "خسرو" است و عرب‌ها آن را به طور کلی برای شاهان ایران به کار می‌بردند، پس از اشغال ایران به‌وسیله‌ی مسلمانان، در خود ایران برای نام بردن از شاهانی که نام خسرو داشتند، ازجمله خسرو انوشیروان، به کار رفت.آنچه از وقایع بر میاید، این است که انوشیروان نسبت به مذهب مسیحیت، نظر سیاسی داشته، یعنی اساساً بر ضد این مذهب نبوده، ولیکن چون عیسوی‌ها را آلت دست رومی‌ها می‌دانسته، نسبت به آنها ظنین و مراقب بوده‌است.انوشیروان نسبت به مسیحیانی که از روم رانده شده و به دربار او پناه آورده بودند، مساعدت و محبت کرد و هفت تن از فیلسوفان اسکندریه را در دربار خود پذیرفت و با آنها مهربانی نمود. نسطوریها که از نظر عیسوی‌ها در آن زمان فرقهٔ ضاله محسوب و تعقیب می‌شدند و به دربار ایران پناه آورده بودند، مورد توجه انوشیروان واقع شدند، به طوریکه کلیساهای آنها در تاریخ مذهب عیسوی، کلیساهای ایرانی نامیده شدند.نسطوریها از این وضع استفاده کردند و در انتشار مذهب عیسویت جدیت حیرت‌انگیزی بروز دادند. در زمان انوشیروان در هرات و سمرقند کلیساهای آنها دایر بود و در زمان‌های بعد مبلغین آنها تا چین و هند هم رفتند.پیوند به وبگاه بیرونی
مهرزاد
2016-06-17T15:56:24
در متن نوشته شده مجال مقالت باشد ,که البته فکر میکنم اینطور صحیح باشد:مجال مقالت نباشد.
ناشناس
2012-08-31T00:12:01
در عبارت:سخن‌های رنجش آمیز گفتن گرفت یکی چه عقل و کفایت استباید "یکی" تبدیل به "که این" بشه
بابک
2014-03-15T02:26:30
«جگر بند پیش زاغ نهادن» به چه معناست و کنایه از چیست؟
آرش
2019-11-30T23:03:59
آرش نوشته:با سلام خدمت حضرات اساتید گرامیسوال : به دریا " در " منافع بی شمار است” در ” : این کلمه دُر خوانده می شود یا دَر ؟با تشکر فراوان
آرش
2019-11-12T19:56:18
با سلام خدمت حضرات اساتید گرامی سوال : به در یا در منافع بی شمار است " در " : این کلمه دُر خوانده می شود یا دَر ؟ با تشکر فراوان
احمد
2019-06-08T22:04:18
سلام دوستان از بند گرانم خلاص کرد و ملک موروثم خاص یعنی چی ؟ دو مفهوم تو منابع مختلف دیدم : 1- ملک موروثی مرا مصادره کرد. 2- ملک موروثی مرا مخصوص خودم کرد حالا نظر شما چیه ؟
امیر
2021-01-19T16:16:31
سلام آرش گرامی. می توان گفت دَر درسته زیرا سعدی می فرماید: با اینکه در این جهان منافع زیاد است و می توان از تعلقات دنیوی و به واسطه ی اندوخت زر خود را به اوج ارزش مادی رساند، لکن باید از این شرایط به کنار امد(ساحل) و ملک قناعت که ایمن ترین جایگاه است لنگر انداخت. احتمالا برای واژه ی دریا دو حرف اضافه به کار رفته.
محمدرضا محمدرضا
2020-06-21T16:31:53
بابا مگه یارو بدبخت فلک زده نبوده پس ملک موروثیش رو از کجاش درآورده؟؟
سجاد ناطق
2017-07-30T15:43:21
«به نزدیک صاحب دیوان رفتم به سابقه معرفتی که در میان ما بود و صورت حالش بیان کردم و اهلیت و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند ......» بارقه هایی از پارتی بازی در دوره سعدی
الهام
2018-12-17T22:17:09
چرا این متن و دیگر متن‌ها علائم سجاوندی مثل نقطه و ویرگول ندارند؟ متاسفانه در شبکه‌های اجتماعی هم این مساله کاملا فراگیر است اما اینجا دیگر نباید چنین باشد.
مجید محمدپور
2018-03-12T10:03:33
مشار الیه: مورد مشورت .معتمد علیه : مورد اعتماد .اَلا لا یجأرَنَّ . . . : هان تا گرفتار بلا فریاد و زاری نکند چون خداوند مهربان را لطف های نهان است .
مجید محمدپور
2018-03-12T10:03:56
فاقه : نیازمندی ، تنگدستی .جگربند : مجموعه جگر و شُش و دل . جگربند پیش زاغ نهادن کنایه از تحمل هر رنج و خطری را به جان خریدن .فاسق : زناکار ، نزدیکی مرد و زن بطور نا مشروع .غمّاز : سخن چین .روسپی : زن بدکاره .گازُر : جامه شوی .مخافت : ترس ، خوف .متعنّت : خرده گرفتن ، عیب جستن .
پری
2021-09-28T15:49:26.7503971
جگربند: مجموع جگر و دل و شش . جگر بند پیش زاغ نهادن: بکنایه محنت و رنج جانفرسا اختیار کردن
پری
2021-09-28T18:37:28.3384038
بدریا در : بدریا ، ((در)) حرف اضافه ی تاکیدی است که معنی حرف اضافه ی ((به)) را که پیش از دریا آمده تاکید میکند
پری
2021-09-28T18:40:20.7331814
آنچه به کوشش شخص هم به دست اومده باشه موروث هست 
ملیکا رضایی
2021-10-18T18:15:15.8465298
نتوانستم جز از برای دوستی دست بر حاشیه نبرم؛  سالهای بسیاری با چندی دوست بودم و آنگاه که غم ها بر به راستی چیرگی نمود و طعم دردناک خستگی بر لبانم تشنگی افزود ، دوری از دوستان بر من چیره شد. آن زمان دانستم که هیچ دوستی دوامی ندارد ...  تنهایی در من خیمه کرده بود ... به راستی انسان جز در تنهایی دوست را تشخیص ندهد ...  ولی هیچ گاه نتوانی یافتن دوست حقیقی ... اگر هم یافتی تنها همو دوست تو خواهد ماند . نظر من از دوست چندی ست تغییر یافته ... سالهای بسیاری آدم در تنهایی به سر میبرد و غافل از آنکه شاید همین لحظه بعدی حقیقت به سر آید ...تشخیص حقیقت در گذر زمان سخت است ، حال آنکه اگر در این گذران عمر و ثانیه ها سختی ها به در خانه ات بنشیند ... عمری در هوای دوست دم به دم نفس میکشم  غافل از آنکه حیات من نه در دم زدن بل تنها به دلیل بودن اوست که ادامه میابد ...   در این عرصه اگر خوب نگاه کنیم دوستی ها راست نیست ... همگان شبیه هم هستند و این همگان تنها به یک دلیل آن هم پیروی از جمعیت است که شبیه هم اند . اگر دنیای آدمی در تشابه و یکسانی یکدیگر فرو رود بی گمان عشق و دوست داشتن از هم تمایز داده نخواهد گشت ...  بیگمان عشق یک رنگ دارد ولی یار یک رنگ نیست..   تازمانی که آدمی خود واقعی خود نباشد چه انتظار که رنگ عشق با رنگ دوست داشتن ، رنگ دشمن با رنگ دوست جدا باشد ... باید به رنگ خویشتن گشت تا رنگ آینه و آب را نگریست ...
Nazanin
2022-04-25T14:27:55.1620203
با درود ، تا جاییکه به خاطر دارم ، همواره میگفتند : دوست " آن باشد" که گیرد دست دوست !  در پریشان حالی و درماندگی  این بیت به همین شکل ، در نامه بهادر خان ، آخرین امپراتور گورکانی در هند ، خطاب به دوستش نوشته شده و تصویر آن در ویکیپدیای پارسی  در مقاله مربوط به بهادر خان، موجود است.