سعدی:یکی از صاحبدلان زورآزمایی را دید به هم بر آمده و کف بر دماغ انداخته. گفت: این را چه حالت است؟
یکی از صاحبدلان زورآزمایی را دید به هم بر آمده و کف بر دماغ انداخته.
گفت: این را چه حالت است؟
گفت: این را چه حالت است؟
گفتند: فلان دشنام دادش.
گفت: این فرومایه هزار من سنگ برمیدارد و طاقت سخنی نمیآرد.
گفت: این فرومایه هزار من سنگ برمیدارد و طاقت سخنی نمیآرد.
❈۱❈
لاف سرپنجگی و دعوی مردی بگذار
عاجز نفس فرومایه، چه مردی، چه زنی
گرت از دست بر آید دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
❈۲❈
اگر خود بر دَرَد پیشانی پیل
نه مرد است آن که در وی مردمی نیست
بنی آدم سرشت از خاک دارد
اگر خاکی نباشد آدمی نیست
کامنت ها