سعدی:صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت بر در آسمان زنم، حلقهٔ آشناییت
❈۱❈
صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت
بر در آسمان زنم، حلقهٔ آشناییت
سر به سریر سلطنت، بنده فرو نیاورد
گر به توانگری رسد، نوبتی از گداییت
❈۲❈
پرده اگر برافکنی، وه که چه فتنهها رود
چون پس پرده میرود این همه دلرباییت
گوشهٔ چشم مرحمت بر صف عاشقان فکن
تا شب رهروان شود، روز به روشناییت
❈۳❈
خلق جزای بد عمل، بر در کبریای تو
عرضه همی دهند و ما، قصهٔ بینواییت
سر ننهند بندگان، بر خط پادشاه اگر
سر ننهد به بندگی، بر خط پادشاییت
❈۴❈
وقتی اگر برانیم، بندهٔ دوزخم بکن
کآتش آن فرو کشد، گریهام از جداییت
راه تو نیست سعدیا، کمزنی و مجردی
تا به خیال در بود، پیری و پارساییت
کامنت ها