سعدی:طبیبی را حکایت کرد پیری که میگردد سرم چون آسیایی
❈۱❈
طبیبی را حکایت کرد پیری
که میگردد سرم چون آسیایی
نه گوشی ماند فهمم را نه هوشی
نه دستی ماند جهدم را نه پایی
❈۲❈
نه دیدن میتوانم بیتأمل
نه رفتن میتوانم بیعصایی
روان دردمندم را ببندیش
اگر دستت دهد تدبیر و رایی
❈۳❈
وگر دانی که چشمم را بسازد
بساز از بهر چشمم توتیایی
ندیدم در جهان چون خاک شیراز
وزین ناسازتر آب و هوایی
❈۴❈
گرم پای سفر بودی و رفتار
تحول کردمی زینجا به جایی
حکایت برگرفت آن پیر فرتوت
ز جور دور گیتی ماجرایی
❈۵❈
طبیب محترم درماند عاجز
ز دستش تا به گردن در بلایی
بگفتا صبر کن بر درد پیری
که جز مرگش نمیبینم دوایی
کامنت ها