سعدی:تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار راستی باید به بازی صرف کردم روزگار
❈۱❈
تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار
راستی باید به بازی صرف کردم روزگار
هیچ دست آویزم آن ساعت که ساعت در رسد
نیست الا آن که بخشایش کند پروردگار
❈۲❈
بس ملامتها که خواهد برد جان نازنین
روز عرض از دست جور نفس ناپرهیزگار
گاه میگویم چه بودی گر نبودی روز حشر
تا نگشتندی بدان در روی نیکان شرمسار
❈۳❈
باز میگویم نشاید راه نومیدی گرفت
پیش انعامش چه باشد عفو چون من صد هزار
سعی تا من میبرم هرگز نباشد سودمند
توبه تا من میکنم هرگز نباشد برقرار
❈۴❈
چشم تدبیرم نمیبیند به تاریکی جهل
جرم بخشا یا به توفیقم چراغی پیش دار
من که از شرم گنه سر برنمیآرم ز پیش
سر به علیین برآرم گر تو گویی سر برآر
❈۵❈
گر چه بیفرمانی از حد رفت و تقصیر از حساب
هر چه هستم همچنان هستم به عفو امیدوار
یارب از سعدی چه کار آید پسند حضرتت
یا توانایی بده یا ناتوانی در گذار
کامنت ها