گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

سعدی:هر که با یار آشنا شد گو ز خود بیگانه باش تکیه بر هستی مکن در نیستی مردانه باش

❈۱❈
هر که با یار آشنا شد گو ز خود بیگانه باش تکیه بر هستی مکن در نیستی مردانه باش
کی بود جای ملک در خانهٔ صورت پرست رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش
❈۲❈
پاک چشمان را ز روی خوب دیدن منع نیست سجده کایزد را بود گو سجده گه بتخانه باش
گر مرید صورتی در صومعه زنار بند ور مرائی نیستی در میکده فرزانه باش
❈۳❈
خانه آبادان درون باید نه بیرون پر نگار مرد عارف اندرون را گو برون دیوانه باش
عاشقی بر خویشتن چون پیله گرد خویش تن ور نه بر خود عاشقی جانباز چون پروانه باش
❈۴❈
سعدیا قدری ندارد طمطراق خواجگی چون گهر در سنگ زی چون گنج در ویرانه باش

فایل صوتی مواعظ غزل شمارهٔ ۳۵

تصاویر

کامنت ها

سونیا
2016-09-24T00:31:29
مرسی مهناز عزیزم
گمنام-۱
2016-09-15T13:23:16
مهناز گرامی، سپاس از روشنگری، واما " خانه آبادان " گونه ای سپاسگزاری بود به هنگام پدرود، " خانه آبادان، خوش بود با شما بودیم و... " ماشالا ، نوم خدا
مهناز ، س
2016-09-15T20:21:44
آری گمنام گرامی ، حق با شماست خانه آبادان را به صور مختلف در موقعیت های گونه گون به کار می بردند ، گاهی در اعتراض ، و گاهی به طعن و لعن ، و زمانی به سپاسو اما : ماشالا ، نوم خدا ، ؟؟و چگونه است آن حکایت؟ مانا باشید
گمنام-۱
2016-09-15T20:57:40
مهناز گرامیدر مقام تحسین و تشویق به کار می برندماشاالله و نوم خدا ، همان است که خواجه در حیرت از چشم سرشار از می ساقی می گوید ؛ به نام ایزدسبحان الله! شاد و تندرست بوید.
سونیا
2016-09-15T12:23:49
راستی در بیت ششم مصراع اول خویش تن دومی به صورت جدا نوشته میشه به ای صورت:(خویش تن), این تن به معنی تنیدن پیله هست.
مهناز ، س
2016-09-15T12:47:17
سونیا جان خیلی ساده و خلاصه چنین استپاک چشمان را ز روی خوب دیدن منع نیستسجده کایزد را بود گو سجده گه بتخانه باش,,, با نظر پاک میتوان به روی زیبا نگاه کرد،،،،سجده ای که برای خدا باشد حتی در بتخانه قبول استگر مرید صورتی در صومعه زنار بندور مرائی نیستی در میکده فرزانه باش،،،اگر مشتاق ظاهر هستی برو و در دیر کمربند مسیهان ببند،،،ولی اگر ریاکار نیستی حتی در میخانه میتوان حقیقت بین بودخانه آبادان درون باید نه بیرون پر نگارمرد عارف اندرون را گو برون دیوانه باش،،،درون خانه را باید آباد کرد نه ظاهر آنرا زیور داد،،،مرد عارف بر ظاهر توجه نمی کندعاشقی بر خویش تن چون پیله گرد خویشتنورنه بر خود عاشقی جانباز چون پروانه باشاگر عاشق خود هستی دور خود حصار بکش ،،،اگر عاشق خود نیستی چون پروانه جانباز باشسعدیا قدری ندارد طمطراق خواجگیچون گهر در سنگ زی چون گنج در ویرانه باش،،،کبر و غرور ریاست و ثروت بی ارزش است،،،مثل گوهر زندگی کن و مثل گنج در ویرانه مانا باشی
سونیا
2016-09-15T12:20:52
یعنی اون کیه که اونقدر مهربونه که از بیت سوم این شعر تا آخر رو واسه من به طور روان معنی کنه؟؟؟؟؟؟لطفاااااا......... برام مهمه
nabavar
2016-09-16T11:23:04
مهناز خانم گرامی درودبا احترام به نوشتار گمنام عزیز ، تکیه کلامی از پدر بزرگم که در جوانی میراب و سرپرست ده بوده ، یادم آمد میگفت : خانه ی ارباب ، آباد باشه ، رعیت از گشنگی بمیرند . اعتراض و طعن و لعنی بود به ارباب ، که شما اشاره کردید شما هم مانا باشید
۷
2018-04-15T20:01:31
شکل درست و معنی بیت ششم:1-عاشقی بر خویشتن چون پیله گرد خویش تن2-ورنه بر خود عاشقی جانباز چون پروانه باشاگر خویشتن پرست هستی مانند کرم ابریشم گرد خویش پیله میتنی(میبافی)2-و اگر نه این است که عاشق خود هستی مانند پروانه(از پیله رهیده)شو و جانباز باش/خودپرستی و پیلگی بس است عاشق شو پروانه وار
۷
2018-04-15T20:18:17
سعدیا قدری ندارد طمطراق خواجگیچون گهر در سنگ زی چون گنج در ویرانه باشخواجه در شعر سعدی و حافظ معمولا به شکل متلک بکار رفته است.
۷
2018-04-15T23:48:09
برای نمونه خواجه در شعر سعدی:خانه از پای و بست ویران استخواجه در بند نقش ایوان استنصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکشچو سیل از سر گذشت آن را چه می‌ترسانی از بارانعیب سعدی مکن ای خواجه اگر آدمییکآدمی نیست که میلش به پریرویان نیستبه نصیحتگر دل شیفته می‌باید گفتبرو ای خواجه که این درد به درمان نرودعجب از عقل کسانی که مرا پند دهندبرو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیرنه مجنونم که دل بردارم از دوستمده گر عاقلی ای خواجه پندمو حافظ:دی می‌شد و گفتم صنما عهد به جای آرگفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیستگـفتـم که خواجه کی به سر حجله می ‌رود؟گفت آن زمـان کـه مشتری و مَـه قِران کنـنـدناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشقبرگو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این