سعدی:خرما نتوان خوردن از این خار که کشتیم دیبا نتوان کردن از این پشم که رشتیم
❈۱❈
خرما نتوان خوردن از این خار که کشتیم
دیبا نتوان کردن از این پشم که رشتیم
بر حرف معاصی خط عذری نکشیدیم
پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم
❈۲❈
ما کشتهٔ نفسیم و بس آوخ که برآید
از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم
افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم
❈۳❈
دنیا که در او مرد خدا گل نسرشتهست
نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم
ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت
ما مور میان بسته دوان بر در و دشتیم
❈۴❈
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
واماندگی اندر پس دیوار طبیعت
حیف است دریغا که در صلح بهشتیم
❈۵❈
چون مرغ بر این کنگره تا کی بتوان خواند
یک روز نگه کن که بر این کنگره خشتیم
ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز
کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم
❈۶❈
گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت
شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم
باشد که عنایت برسد ورنه مپندار
با این عمل دوزخیان کاهل بهشتیم
❈۷❈
سعدی! مگر از خرمن اقبال بزرگان
یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم
کامنت ها