سعدی:دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت
❈۱❈
دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت
دو دوست یک نفس از عمر برنیاسودند
که آسمان به سر وقتشان دو اسبه نتاخت
❈۲❈
چو دل به قهر بباید گسست و مهر برید
خنک تنی که دل اول نبست و مهر نباخت
جماعتی که بپرداختند از ما دل
دل از محبت ایشان نمیتوان پرداخت
❈۳❈
به روی همنفسان برگ عیش ساخته بود
بر آنچه ساخته بودیم روزگار نساخت
نگشت سعدی از آن روز گرد صحبت خلق
که بی وفایی دوران آسمان بشناخت
❈۴❈
گرت چو چنگ به بر در کشد زمانهٔ دون
بس اعتماد مکن کآنگهت زند که نواخت
کامنت ها