گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

سعدی:۷۶. اول نصیحت نزدیکان و پس آنگاه ملامت دوران. از نفس تو به تو نزدیکتر کسی نیست، تا به گفتار خود...

۷۶. اول نصیحت نزدیکان و پس آنگاه ملامت دوران. از نفس تو به تو نزدیکتر کسی نیست، تا به گفتار خود عمل نکنی در دیگران اثر نکند.
ملک و دولت را به تدبیر بقا دانی که چیست
کاو به فرمان تو باشد تو به فرمان خدای
۷۷. هر آن که نفسش سر طاعت بر فرمان شریعت ننهد، فرماندهی را نشاید و دولت بر او نیاید.
۷۸. صبر و تأنی در همه کاری پسندیده باشد مگر در صدماتی که اگر تأخیری افتد تدارک آن فوت شود همچون گرفتن غریق و کشتن حریق.
۷۹. دین را نگاه داشتن نتوان الّا به علم، و حکم الّا به حلم.
۸۰. تا تواند به هر طریق از معصیت بپرهیزد و اگر عیاذاً بالله نفس و شیطان غالب آمد و خطایی رفت، از پی آن خیر و صدقات به درویشان رساند تا خداوند تبارک و تعالی عفو فرماید.
۸۱. عفو از گناه کسی کن که دعای خیرت گوید همه کس، نه او گوید و بس.
۸۲. فردای قیامت همه کس بترسند مگر آن که امروز از خدای بترسد و آزار دل مردمان نخواهد.
آورده اند که هارون الرشید رحمة الله علیه روزی این دعا بر زبان می راند که یا الهی و یا سیدی و مولایی، اگر روزی بر من بگذرد که در آن روز فعلی یا کاری بد از من در وجود آید آن روز بر من به شب مرسان مگر آنکه چون بر آن واقف شوم توبه و استغفار کنم و صدقات و خیرات به عوض آن به محتاجان و درویشان رسانم، و زبیده زن او همه شب و روز از خوف خدای تعالی این لفظ تکرار همی کردی که ای ستّار ستر، اول و آخر بر من نگه دار.
عاملی راستکار در پیش اسکندر به حجّت زبان‌آوری کرد. اسکندر گفت از من نمی ترسی؟ گفت چرا بترسم که هر که راستی کند از خدای نترسد که ترس از خیانت بنده باشد یا ظلم خداوندگار، و بنده از این هر دو طرف ایمن است
یکی از پادشاهان زاهدی را گفت من از هول قیامت عظیم اندیشناکم، گفت امروز از خدای عزوجل بترس و فردا مترس.
آورده اند که یکی از خلفا بر یکی از متعلّقان دیوان به دیناری خیانت بدید معزولش کرد. طایفه بزرگان پس از چند روز شفاعت کردند که بدین قدر آن بنده را از خدمت درگاه محروم مگردان. گفتا غرض مقدار نیست غرض آن که چون مال ببرد و باک ندارد خون رعیت بریزد و غم نخورد.
۸۳. هر که از دست تو نه این است از او این مباش که مار از بیم هلاک خویش قصد گزند آدمی کند. و در مثل است پای دیوار کندن و ساکن بودن و بچه مار کشتن و این نشستن خلاف رأی خردمندان بود.
۸۴. هر که بد اندر قفای دیگری گفت از صحبت او بپرهیز که در پیش تو همچنین طیبت کند و از قفا غیبت.
۸۵. آنکه گویند کلام الملوک ملوک الکلام، اعتماد را نشاید. سخن اندیشیده گوی و معنی دار، چنان که اگر جای دیگر باز گویند طاعنان را مجال افسوس نباشد و اگر دیگری مثل این سخن گوید تو را پسند آید.
۸۶. درویش توانگر صفت آن است که به دیده همت در مال و نعمت پادشاهان ننگرد و سلطان گداطبع آن که طمع در مال رعیت درویش کند.
مروت نباشد بر افتاده زور
برد مرغ دون دانه از پیش مور
وقتی بازرگانی یک طبله جواهر داشت و سلطانِ آن دور، کس فرستاد و آن بازرگان را طلب کرد. چون بازرگان برفت، سلطان استدعای جواهر فرمود. بازرگان گفت ای سلطان مدت یک سال از خان و مان برون آمده‌ام از شهر خویش، کدبانوی خانه با من وصیت کرد که معاملت مکن الا با آن که او را ترس خدای و دیانت و امانت باشد. آورده اند که سلطان او را دلداری و تعهد فرمود و گفت برو تا وقتی که من ترس خدای و امانت و دیانت خود بینم و آنگه خریداری کنم.
۸۷. ضعف رأی خداوند مملکت آن است که دشمن کوچک را محل ننهد یا دوست را چندان پایه دهد که اگر دشمنی کند بتواند.
۸۸. قوّت رأی آن است که دخل فردا امروز بکارد و کار امروز به فردا نگذارد.
۸۹. حق بزرگان به زیر دستان شروط خدمت به جای آوردن است و کمال فضل خداوندگاران شکر خدمت بندگان گفتن و منّت نانهادن.
یکی از پادشاهان ظالم زاهدی را گفت حال پادشاهان به قیامت چگونه باشد؟ گفت سلطان عادل که جانب حق نگاه دارد و خاطر خلق نیازارد و سایه همت بر مال رعیت توانگر نیندازد در دو گیتی پادشاه باشد.
❈۱❈
دادگر اندر دو جهان پادشاست ورنه هم آنجا و هم اینجا گداست
۹۰. تا دفع مضرّت دشمن به نعمت می‌توان کرد، خصومت روا نباشد که خون از مال شریف‌تر است، و عرب گوید السّیف آخرالحیل یعنی مصاف وقتی روا باشد که تدبیر دیگر نماند. به هزیمت پشت دادن به که با شمشیر مشت زدن.
۹۱. دوستدار حقیقی آن است که عیب تو را در روی تو بگوید تا دشخوارت آید و از آن بگردی و از قفای تو بپوشد تا بدنام نشوی.
۹۲. توانگران و توانایان را حرمتی که هست سبب آن است که نعمتی دارند و راحتی از ایشان به دلی رسد. چون نرسد این فضیلت برخاست.
۹۳. پادشاهان و لشکریان از بهر محافظت رعیّت‌اند تا دست تطاول قوی را از ضعیف کوتاه گردانند. چون دست قوی کوتاه نگردانند و خود درازدستی روا دارند مر این پادشاه را فایده نباشد لاجرم بقایی نکند.
۹۴. هر نعمتی را شکری واجب است. شکر توانگری صدقات، و شکر پادشاهی رعیت نوازی، و شکر قربت پادشاهان خیر گفتن مردمان، و شکر دلخوشی غمخواری مسکینان، و شکر توانایی دستگیری ناتوانان.
۹۵. سلطان که همه در بند راحت خویش بود، مردم از وی راحت نبینند و راحت وی پایدار نماند.
۹۶. گماشتۀ پادشاه را واجب است رضای آفریدگار مقدّم داشتن بر فرمان پادشاه، تا از قرب وی برخورداری بیند.
۹۷. مروّت آن است که چون کسی از کسی خیری دیده باشد منّت آن بر خود بشناسد و حق آن به جای آورد و جانب وی مهمل نگذارد، و به حقیقت پادشاهان را این دولت و حرمت به وجود رعیّت است که بی‌وجود رعیّت پادشاهی ممکن نیست. پس اگر نگه‌داشت درویشان نکند و حقوق ایشان را بر خود نشناسد غایت بی‌مروتی‌ست.
۹۸. هر که بنیاد بد می نهد، بنیاد خود می کند.
۹۹. حملۀ مردان و شمشیر گران آن نکند که نالۀ طفلان و دعای پیرزنان.
۱۰۰. سوز دل مسکینان آسان نگیرد که چراغی شهری را بسوزد.
۱۰۱. عامل مگر از خدای تعالی بترسد که امانت نگاه دارد والا به وجهی خیانت کند که پادشاه نداند.
۱۰۲. بدان را گوشمال دادن و گذاشتن، همان مَثَل است که گرگ گرفتن و سوگند دادن.
۱۰۳. پادشاهی که بازرگانان می آزارد، درِ خیر و نیکنامی بر شهر و ولایت خود می بندد.
۱۰۴. اعتماد کلی بر نو آمدگان مکنید.
۱۰۵. آن را که در او شرّی بیند کشتن اولی‌تر که از شهر به در کردن، که مار و کژدم را از خود دفع کردن و به خانۀ همسایه انداختن هم نشاید.
۱۰۶. عمل به کسی ده که دستگاهی دارد وگرنه بجز سوگند حاصلی نبینی.
۱۰۷. گناهی که به سهو از کسی آید کرم آن است که درگذری و اگر چنان که به قصد آید نخستین بار بترسانی و اگر بار دیگر دلیری کنند خونش بریزی که بیخ بد بار نیکو ندهد.
۱۰۸. به هنگام خشم گرفتن تعجیل نکند که زنده را توان کشت و مرده را باز زنده نتوان کرد، چنان که جواهر را توان شکست و شکسته باز جای آوردن محال بود.
۱۰۹. مردی نه این است که حمله آورد بلکه مردی آن است که در وقت خشم خود را بر جای بدارد و پای از حد انصاف بیرون ننهد.
۱۱۰. مال مردگان به یتیمان باز گذارد که دست همت به مثل آن آلودن لایق قدر پادشاهان نیست و مبارک نباشد.
۱۱۱. از حاصل دنیا بجز نام نمی ماند و بدبخت کسی که از او این هم نماند.
۱۱۲. مال خاصیّتی دارد که دشمنان را دوست کند اما نگاه داشتن مال مر دوستان را دشمن گرداند، یعنی فرزند که از پدر خیر نبیند مردن وی تمنا کند تا مال ببرد.
۱۱۳. پادشاهی که عدل نکند و نیکنامی توقّع دارد، بدان ماند که جو همی کارد و امید گندم دارد.
۱۱۴. ای که مال از بهر جاه دوست می داری کرم کن و تواضع پیش گیر که جاهی از این رفیع تر نیست که خلقت دوست دارند و ثنا گویند.
۱۱۵. گرسنگی به که سیری از پهلوی درویشان.
اگر عنقا ز بی برگی بمیرد شکار از صید گنجشکان نگیرد
۱۱۶. تو بر جای آنانی که رفتند و کسانی که خواهند آمدن، پس وجودی میان دو عدم التفات را نشاید.
۱۱۷. مردی نه جهانگیری‌ست بل جهانداری‌ست. دانا جهان بگیرد و بدارد و نادان جهان بگیرد و بر دارد.
۱۱۸. پادشاهان جایی نشینند که اگر دادخواهی فغان بردارد باخبر باشند که حاجبان و سرهنگان نه هر وقتی مهمّات رعیّت به سمع پادشاه رسانند.
آورده اند که انوشیروان عادل زنجیری جرسها بر آن بسته داشت تا اگر کسی مهمّی داشتی سلسله را بجنبانیدی و آن سلسله را طرفی زیر بالین و طرفی در میدان بر درختی بسته داشت.
ملوک عرب به ناشناخت بیرون آمدندی و نظر بر حال ممالک کردندی تا اگر منکری را دیدندی بگردانیدندی، و همچنین کسان به تفحّص به محلّت‌ها و دیه‌ها برگماشتند تا اگر بیدادی بر ضعیفی رود از آن اعلام کنند.
۱۱۹. مردم بی‌خیر در زندگانی مرده‌اند و نیکوکاران بمیرند و نام نیکو زنده ماند.
۱۲۰. شکر بزرگی آن است که بر خردان ببخشایند، و همت عالی آنکه دست به مال مسکینان نیالایند.
۱۲۱. چون دست یابی آن کن که اگر دست دیگری باشد تحمّل مثل آن توانی کردن.
۱۲۲. همّت ضعیفان زخم از آن زیادت زند و سخت‌تر که بازوی پهلوانان.
۱۲۳. روزگار حیف روا ندارد، هر آینه داد مظلومان بدهد و دندان ظالمان بکند.
۱۲۴. ای که در خواب خوشی از بیداران بیندیش، ای که توانایی در رفتن داری با همراه ناتوان بساز، ای که فراخ دستی با تنگدستان مراعات کن. دیدی که پیشینیان چه کردند و چه بردند؟ رفتند و جفا بر مظلومان سرآمد و وبال بر ظالمان بماند. راست خواهی، درویشی به سلامت به از پادشاهی به چندین علامت.
۱۲۵. استخوان مرده سخن می گوید اگر گوش هوش داری، که من همچو تو آدمی بودم، قیمت ایام حیات ندانستم و عمر به خیره ضایع کردم.
❈۲❈
چو ما را به غفلت بشد روزگار تو باری دمی چند فرصت شمار
۱۲۶. هر که کسی را نرنجاند از کسی نترسد. کژدم که همی‌ترسد همی‌گریزد از فعل خبیث خویش، گربه در خانه ایمن است از بی‌آزاری و گرگ در صحرا سرگردان از بد فعالی، گدایان در شهر آسوده از سلیمی و دزدان در کوه و صحرا نهان از حرامزادگی.
۱۲۷. از دشمن ضعیف اندیشه کن که در وقت بیچارگی به جان بکوشد. گربه اگرچه ضعیف است اگر با شیر درافتد به ضرورت بزند و به چنگال چشمانش را بر کند.
۱۲۸. با خرد و بزرگ دوستی کند و بیخ محبت بنشاند و اعتماد بر آن نکند که من در حمایت پادشاهم و کسی را با من مقاومت صورت نبندد که اگر ناپاکی به نادانی تو را بکشد و پادشاه به کین تو اقلیمی بفرماید کشتن، تو را زنده نتواند کردن.
۱۲۹. آن کن که خیر تو در قفای تو گویند که در نظر از بیم گویند یا از طمع.
۱۳۰. در زندگانی سعی کن تا به از دیگران باشی به فعل و صلاح و کرم، که در مردگی پادشاهان و گدایان یکسانند و اگر مدفن سلطانی یا سگبانی باز کنند میان ایشان فرق نتواند کرد.
۱۳۱. خرم تن، عارفان که بدیدند و بدانستند که دنیا را در وقت مرگ به دیگران همی باید گذاشتن، هم اکنون به دیگران بگذاشتند.
۱۳۲. دشمنان متّفق را متفرّق نتوانی گردانیدن مگر بدان که با بعضی از ایشان دوستی به دست آری.
۱۳۳. دشمن به دشمن برانگیز تا هر طرف غالب شوند فتح از آن تو باشد.
۱۳۴. دشمن از خردی مگذار که بزرگ شود و پیاده شطرنج رها مکن که به سر رود.
۱۳۵. در حالت آسانی دلها به دست آر تا در هنگام دشخواری به کار آیند.
۱۳۶. پیشوای همه‌ملّتی عزیز دارد و به حرمت نشاند.
۱۳۷. پادشاهی که به لهو و شراب از مصالح مملکت غافل نشیند، و مهمّات امور مملکت به نویسندگان باز گذارد، ایشان هم به جذب منافع خویش از مهمّات رعیّت فارغ نشینند، بسی برنیاید که ملک خراب گردد.
۱۳۸. از بدگویان مرنج که گناه از آن توست، چرا چنان نباشی که نیکو گویند؟
چو بیداد کردی توقع مدار
که نامت به نیکی رود در دیار
۱۳۹. به هلاک دشمن کسی شادمانی کند که از هلاک خویش ایمن شده باشد.
۱۴۰. طعام آنگه خورد که اشتها غالب آید، و سخن آنگه گوید که ضرورت باشد، و سر آنگه نهد که خواب آید، و صحبت آنگه کند که شوق به منتها برسد.
۱۴۱. آزار دل ضعیفان سهل نگیرد که موران به اتّفاق، شیر ژیان را عاجز گردانند و پشۀ بسیار، پیل دمان از پای درآورد.
۱۴۲. در پادشاهی چنان کند که اگر وقتی پادشاه نباشد جفا و خجالت نبیند، همچون زنبور که هر که مر او را ناتوان و افتاده بیند پای در سر مالد.
۱۴۳. چندان که از زهر و مکر و غدر و فدایی و شبیخون بر حذر است، از درون خستگان و دل‌شکستگان و دعای مظلومان و نالۀ مجروحان بر حذر باشد. سلطان غزنین گفتی من از نیزۀ مردان چنان نمی‌ترسم که از دوک زنان، یعنی سوز سینه ایشان.
۱۴۴. از دیوان زیر زمین چندان بر حذر نباید بود که از دیوان روی زمین، یعنی آدمیان بد.
۱۴۵. خواهی که دقایقی بر تو نگیرند تو بر خویشتن بگیر پیش از وقوع.
۱۴۶. عیب خود از دوستان مپرس که بپوشانند، تفحص کن که دشمنان چه می گویند.
۱۴۷. جایی که لطف باید کردن به درشتی سخن مگوی که کمند از برای بهایمِ سرکش باشد، و جایی که قهر باید به لطافت مگوی که شکر به جای سمقونیا فایده ندهد.
۱۴۸. اگر از آن‌کس که فرمانده توست اندیشناک باشی با آن که فرمانبر توست تلطف کن.
۱۴۹. پیوسته چنان نشین که گویی دشمن بر در است تا اگر ناگاهی به درآید ناساخته نباشی.
۱۵۰. تا کسی را در چند قضیه نیازمایی اعتماد مکن.
۱۵۱. وقتی که حادثه‌ای موجب تشویش خاطر بود طریق آن است که شبانگاه که خلق آرام گیرند استعانت به درگاه خدای تعالی برد، و دعا و زاری کند، و نصرت و ظفر طلبد. پس آنگاه به خدمت زهّاد و عبّاد قیام نماید و همّت خواهد، و خاطر به همت ایشان مصروف دارد. پس به زیارت بقاع شریف رود و از روان ایشان مدد جوید، پس در حق ضعیفان و مسکینان و یتیمان و محتاجان شفقت فرماید و تنی چند از زندانیان رهایی دهد، پس آنگه نذر و خیرات کند، آن گه لشکریان را و خویشان را نوازش کند و به وعده خیر او مید وار گرداند، آنگه به تدبیر و مشاورت دوستان خردمند یکدل در دفع مضرت آن حادثه سعی نماید. پس چون به مراد دل میسر شود شکر و فضل خداوند تعالی بگوید و از کفایت و قدرت خویش نبیند، آن گاه به نذرهای کرده وفا کند و شکرانه بدهد تا نوبت دیگر چون واقعه پیدا گردد دلها به جانب او مایل باشد و خواطر جمهور با وی یار و نصرت و فتحش را امیدوار.
چندین نصیحت سعدی را به طریق صدق و ارادت کار بندد که به توفیق خداوند ملک و دینش به سلامت باشد، و نفس و فرزند به عافیت و دنیا و آخرت به مراد، و الله اعلم بالصواب و إلیه مرجع المآب.

فایل صوتی رسائل نثر شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]

صوتی یافت نشد!

تصاویر

کامنت ها