صادق سرمد:بشنو حدیث آن که دل از مهر زن گرفت بیداد زن رقم زد و داد سخن گرفت
❈۱❈
بشنو حدیث آن که دل از مهر زن گرفت
بیداد زن رقم زد و داد سخن گرفت
بیچاره آن کسی که در این ملک زن نداشت
بیچاره تر کسی که در این ملک زن گرفت
❈۲❈
گفتم که زن بگیرم و دفع مِحن کنم
غم بر غمم فزود و محن در محن گرفت
پنداشتم که من به هنر زن گرفته ام
غافل که زن مرا به دو صد مکر و فن گرفت
❈۳❈
همچون خروس بی محل این مرغ خانگی
خواب و خیال خوردن و خفتن ز من گرفت
آنجا که خنده باید ماتم زده نشست
آنجا که گریه باید بشکن زدن گرفت
❈۴❈
بر سنت زواج مرا خود عقیده بود
وین زن ز من عقیده شرع و سنن گرفت
نه کافری است کش بتوان دوزخی شمرد
نه مؤمنی کش بتوان مؤتمن گرفت
❈۵❈
زن آن بود که در همه حال آن کند که مرد
از کرده اش سرور به سرّ و علن گرفت
خانم بود به سالن و در مطبخ آشپز
در بستر آفتی که جهان در فتن گرفت
❈۶❈
لیکن زنان ما به خلاف زمان ما
با آنکه کبرشان سبق از ذوالمنن گرفت
در مطبخند خانم و در بستر آشپز
در بزم، گندشان ادب از انجمن گرفت
❈۷❈
این شرح حال نوع زن اندر زمان ماست
لعنت به جنسشان که دل از نوع من گرفت
کامنت ها