صائب تبریزی:عشق را با دل صد پاره من کاری هست در دل غنچه من خرده اسراری هست
❈۱❈
عشق را با دل صد پاره من کاری هست
در دل غنچه من خرده اسراری هست
همچو طوطی سخنش نقل مجالس گردد
هر که را پیش نظر آینه رخساری هست
❈۲❈
شبنم بی ادب از دور زمین می بوسد
گلستانی که در او مرغ گرفتاری هست
خواب ما از ره خوابیده گرانخواب ترست
زین چه حاصل که پی قافله بیداری هست؟
❈۳❈
بلبلی را که به دیدار ز گل قانع شد
در اگر بسته شود رخنه دیواری هست
می توان فیض بهار از نفس گرمش یافت
هر که را در جگر از تازه گلی خاری هست
❈۴❈
باد دستی است که باری ز دلی بردارد
گر درین قافله امروز سبکباری هست
گرد بر دامن گلها ز خزان نشیند
در ریاضی که رگ ابر گهرباری هست
❈۵❈
شکوه از بی نمکیهای جهان بی دردی است
بی نمک نیست جهان گر دل افگاری هست
پیش من گرد کسادی و یتیمی است یکی
گوهر من چه شناسد که خریداری هست؟
❈۶❈
ظلمت و نور درین نشأه به هم پیوسته است
هر کجا آینه ای هست، سیه کاری هست
نیست سودی که زیانش نبود در دنبال
بار می بندم ازان شهر که بازاری هست
❈۷❈
نشود خرج خزان برگ نشاطش صائب
در چمن شاخ گلی را که هواداری هست
کامنت ها