صائب تبریزی:خیال آب مرا در سرابها انداخت امید گنج مرا در خرابها انداخت
❈۱❈
خیال آب مرا در سرابها انداخت
امید گنج مرا در خرابها انداخت
اگرچه عشق ندارد ز من فسردهتری
توان به سینه گرمم کبابها انداخت
❈۲❈
به زیر بار غمی عشق او کشید مرا
که کوه را به کمر پیچ و تابها انداخت
اگرچه شکوه من از حساب بیرون بود
به یک نگاه ز هم آن حسابها انداخت
❈۳❈
ز چشم شور مکافات مزد خواهد یافت
ستمگری که نمک در شرابها انداخت
اگر ادب نکند آه را عنانداری
توان ز چهره مطلب نقابها انداخت
❈۴❈
مکن شتاب برای شکفتگی زنهار
که برق را ز نفس این شتابها انداخت
اگر ستاره من سوخت عشق عالمسوز
ز داغ در جگرم آفتابها انداخت
❈۵❈
شد از غرور عبادت زبان عذر خموش
مرا به راه خطا این صوابها انداخت
هنوز لالهرخ من زنی سواران بود
که در قلمرو در انقلابها انداخت
❈۶❈
نداشت کار کسی با سپند من صائب
مرا ز بزم برون اضطرابها انداخت
کامنت ها