صائب تبریزی:بنفشه پیش خطت قفل بر زبان انداخت گهر ز شرم لبت سنگ در دهان انداخت
❈۱❈
بنفشه پیش خطت قفل بر زبان انداخت
گهر ز شرم لبت سنگ در دهان انداخت
ز سنگ تفرقه یک شیشه درست نماند
چه فتنه بود که زلف تو در میان انداخت
❈۲❈
کدام سینه هدف شد، که ناوکش خود را
نفس گداخته در خانه کمان انداخت
گلاب صبح قیامت کجا به هوش آرد؟
مرا که حیرت دیدار از زبان انداخت
❈۳❈
اگر به دامن همت غبار نشیند
ز آسیای فلک آب می توان انداخت
ازان به دیده خورشید، عشق سوزن زد
که طرح بوسه بر آن خاک آستان انداخت
❈۴❈
فسردگی نفس شعله را گره زده بود
سپند، زمزمه عشق در میان انداخت
به کلک قدرت صائب شکستگی مرساد!
که طرز حافظ شیراز در میان انداخت
کامنت ها