صائب تبریزی:چو خط ز عارض آن فتنه جهان برخاست ز سبزه موی بر اندام گلستان برخاست
❈۱❈
چو خط ز عارض آن فتنه جهان برخاست
ز سبزه موی بر اندام گلستان برخاست
بنفشه از دل آتش برون نیامده است
چسان ز روی تو این عنبرین دخان برخاست؟
❈۲❈
چنان در آتش بیطاقتی فشردم پای
که از سپند به تحسین من فغان برخاست
کدام راه زد این مطرب سبک مضراب؟
که هوش از سر من آستین فشان برخاست
❈۳❈
زبان ناله بلبل چو غنچه پیچیده است
در آن چمن که مرا بند از زبان برخاست
چنان خمش به گریبان خاک سر بردم
که سبزه ام ز سر خاک بی زبان برخاست
❈۴❈
به خاک راهگذار می توان برابر شد
به دستگیری مردم نمی توان برخاست
دلیل حفظ الهی است غفلت مردم
که ترس از دل این گله، از شبان برخاست
❈۵❈
ز بازی فلک آگه نیم، همین دانم
که از کنار بساطش نمی توان برخاست
هما ز سایه من طبل می خورد صائب
ز بس صدای شکستم ز استخوان برخاست
کامنت ها