صائب تبریزی:نه چهره اش عرق از گرمی هوا کرده است نگاه را رخ او آب از حیا کرده است
❈۱❈
نه چهره اش عرق از گرمی هوا کرده است
نگاه را رخ او آب از حیا کرده است
شده است پرده بیگانگی ز غیرت عشق
همان نگه که مرا با تو آشنا کرده است
❈۲❈
سمنبری که ز خوبی وفا طمع دارد
چو گل ز ساده دلی تکیه بر صبا کرده است
ز جوهر آینه در فکر بال پردازی است
ز بس که روی ترا با صفا کرده است
❈۳❈
به سیر چشمی من نیست زیر چرخ کسی
گرفتن سر راه توام گدا کرده است
ستمگری که مرا می کشد، نمی داند
که بر جفا، ستم و بر ستم، جفا کرده است
❈۴❈
ز دامن تو نمی دارد از ملامت دست
همان که دامن یوسف ز کف رها کرده است
ز بیقراری عشق است بیقراری من
مرا چو کاه سبک جذب کهربا کرده است
❈۵❈
چه انتظار خضر می بری، قدم بردار
هزار گمشده را شوق رهنما کرده است
اگر چه در ته دیوارم از گرانی جسم
دل رمیده من خانه را جدا کرده است
❈۶❈
چه بی نیاز ز شیرازه است اوراقش
ز فرش، هر که قناعت به بوریا کرده است
قبول پرتو احسان ز آفتاب مکن
که ماه یکشنبه را منتش دو تا کرده است
❈۷❈
مکن ز بستگی کار، شکوه چون خامان
که صبر غنچه گل را گرهگشا کرده است
نمی توان به دو عالم ز من گرفتن دل
که گوهر تو صدف را گرانبها کرده است
❈۸❈
همین ستاره رازی که در دل است مرا
هزار پیرهن صبح را قبا کرده است
رسیده است به ساحل سبکروی صائب
که همچو موج عنان را ز کف رها کرده است
کامنت ها