صائب تبریزی:کسی که بوسه بر آن لعل جانفزا زده است چو خضر غوطه به سر چشمه بقا زده است
❈۱❈
کسی که بوسه بر آن لعل جانفزا زده است
چو خضر غوطه به سر چشمه بقا زده است
ز عطسه غنچه نشکفته در چمن نگذاشت
به کاکل که شبیخون دگر صبا زده است؟
❈۲❈
نموده است گل آلود آب حیوان را
به زیر تیغ تو هر کس که دست و پا زده است
به چشم سخت فلک آب رحم می گردد
کدام سنگدل آتش به کشت ما زده است؟
❈۳❈
به باد رفت سر غنچه تا دهن وا کرد
که خنده ای ز ته دل به مدعازده است؟
ز آفتاب حوادث کباب زود شود
کسی که خواب به سر سایه هما زده است
❈۴❈
سفینه ای است درین بحر بیکنار مرا
که تخته بر سر تدبیر ناخدا زده است
ز خون بی ادب خویش می کشم خجلت
که بوسه بر کف پای تو چون حنا زده است
❈۵❈
به سعی وا نشود دل، وگرنه دانه من
چو آب، قطره درین هفت آسیا زده است
ز پیش زود رود پای کوته اندیشی
که تکیه در ره سیلاب بر عصا زده است
❈۶❈
برون ز بحر گهر می رود به دست تهی
حباب وار گره هر که بر هوا زده است
ز خواب امن کسی بهره می برد صائب
که پشت پای به دنیای بیوفا زده است
کامنت ها