صائب تبریزی:ره سخن به رخش خط عنبرافشان یافت فغان که طوطی از آیینه باز میدان یافت
❈۱❈
ره سخن به رخش خط عنبرافشان یافت
فغان که طوطی از آیینه باز میدان یافت
ز شبنمش جگر سنگ می شود سوراخ
گلی که پرورش از اشک عندلیبان یافت
❈۲❈
به هر که هر چه سزاوار بود بخشیدند
سکندر آینه و خضر آب حیوان یافت
مگیر از سر زانوی فکر سر زنهار
که غنچه هر چه طلب کرد در گریبان یافت
❈۳❈
ز کاوش جگر فکر ناامید مباش
که ذره در دل خود آفتاب تابان یافت
ز کاوش جگر فکر ناامید مباش
که ذره در دل خود آفتاب تابان یافت
❈۴❈
کلید گنج سعادت زبان خاموش است
صدف به مزد خموشی گهر ز نیسان یافت
من آن زمان ز دل چاک چاک شستم دست
که شانه راه در آن زلف عنبرافشان یافت
❈۵❈
هزار سختی نادیده در کمین دارد
کسی که کام دل از روزگار آسان یافت
حجاب مانع روزی است خاکساران را
تنور از نفس آتشین خود نان یافت
❈۶❈
فغان که کوهکن ساده دل نمی داند
که راه در دل خوبان به زور نتوان یافت
مکن شتاب به هر ورطه ای که افتادی
که ماه مصر برآمد ز چاه، زندان یافت
❈۷❈
(لب خموش سخن های دلنشین دارد
ضمیر نامه ما می توان ز عنوان یافت)
ز فکر، قامت هر کس که حلقه شد صائب
به دست همت خود خاتم سلیمان رفت
کامنت ها