صائب تبریزی:ز فرقت تو ز دل امشب اضطراب نرفت ستاره محو شد و چشم من به خواب نرفت
❈۱❈
ز فرقت تو ز دل امشب اضطراب نرفت
ستاره محو شد و چشم من به خواب نرفت
چگونه بی لب او عیش من شود شیرین؟
که از جدایی گل تلخی از گلاب نرفت
❈۲❈
همیشه در ته دل بود ازو شکایت من
ازین خرابه برون دود این کباب نرفت
ستاره که درین خاکدان بلندی یافت؟
که چون شرر ز جهان با صد اضطراب نرفت
❈۳❈
که داد در سر خود جای، باد نخوت را؟
که دست خالی ازین بحر چون حباب نرفت
چنین که من به دم تیغ می روم به شتاب
ز کوه، سی به دریا این شتاب نرفت
❈۴❈
نهشت گریه ما را به روی کار آید
چه ظلمها که ز آتش بر این کباب نرفت
چها نمی کشم از وعده سبکسیرش
خوشا کسی که پی جلوه سراب نرفت
❈۵❈
خوشم به مشرب صائب که بهر رهن شراب
به سیر کوی خرابات بی کتاب نرفت
کامنت ها