صائب تبریزی:به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت نمی توان دل بیدار را به خواب گرفت
❈۱❈
به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت
نمی توان دل بیدار را به خواب گرفت
به آب خضر کجا التفات خواهد کرد؟
چنین که تشنه ما خوی با سراب گرفت
❈۲❈
خیال لعل تو از دل کجا رود، هیهات
نمی توان نمک سوده از کباب گرفت
خراب حالی ازین بیشتر نمی باشد
که جغد را دل ازین خانه خراب گرفت
❈۳❈
ز بس که بوی تو در مغز پیچیده است
توان ز بال و پر بلبلان گلاب گرفت
مگر عذار ترا شد زمان خط نزدیک؟
که خون مرا به جگر رنگ مشک ناب گرفت
❈۴❈
کدام ساعت سنگین، دو چشم بخت مرا
درین زمانه پر انقلاب خواب گرفت؟
گرانترست ترا خواب غفلت از دل سنگ
وگرنه لعل ز خورشید آب و تاب گرفت
❈۵❈
به جرعه ای دل گرم مرا کسی ننواخت
اگر چه روی زمین را به آفتاب گرفت
عیار غفلت ازین بیشتر نمی باشد
که آفتاب قیامت مرا به خواب گرفت
❈۶❈
به روی مهر جهانتاب، ماه نو را دید
کسی که وقت سواری ترا رکاب گرفت
ز عشق کار جهان باز می شود صائب
خوشا کسی که توسل به آن جناب گرفت
کامنت ها