صائب تبریزی:سرچشمه نشاط دل پاک گوهرست تا دل شکفته است، سخن تازه و ترست
❈۱❈
سرچشمه نشاط دل پاک گوهرست
تا دل شکفته است، سخن تازه و ترست
جز حرف تلخ عشق کز او تازه است جان
دل می گزد اگر همه قند مکررست
❈۲❈
مجنون پاکباز بود فارغ از حساب
دیوانه را چه کار دیوان محشرست؟
حقی که هست دختر رز را به میکشان
در پیش حق شناس به از شیر مادرست
❈۳❈
تخت است دل چو از غم ایام شد سبک
سر چون گران شود ز می لعل، افسرست
ماه تمام، گاه شود بدر و گه هلال
دوری که برقرار بود دور ساغرست
❈۴❈
باشد به خون غم می گلرنگ تشنه تر
شاهین اگر چه تشنه به خون کبوترست
هر چند می کند می گلرنگ کار خویش
از دست ساقیان گل اندام خوشترست
❈۵❈
در بحر بیکنار نگیرد قرار موج
هر ناز او مقدمه ناز دیگرست
زان تیغ الحذر که ز پیچ و خم میان
در چشم موشکاف، سراپای جوهرست
❈۶❈
زین صیدها که هست درین طرفه صیدگاه
در پای خم شکار بط می نکوترست
صائب کجا ز درگه صاحبقران رود؟
دولت درین سرا و گشایش درین درست
کامنت ها