صائب تبریزی:ما را کلاه فقر به افسر برابرست سد رمق به ملک سکندر برابرست
❈۱❈
ما را کلاه فقر به افسر برابرست
سد رمق به ملک سکندر برابرست
تلخی نمی رسد به قناعت رسیدگان
در کام مور، خاک به شکر برابرست
❈۲❈
میزان عدل میل به یک سو نمی کند
اینجا عیار سنگ به گوهر برابرست
این گریه ای که هست گره در گلو مرا
هر قطره اش به دانه گوهر برابرست
❈۳❈
از فیض عشق در قدح لاله رنگ ماست
خونابه ای که با می احمر برابرست
در کام ماهیی که به تلخی برآمده است
دریای تلخ و شور به کوثر برابرست
❈۴❈
پیش کسی که سلطنت فقر یافته است
جمعیت حواس به لشکر برابرست
دستی که از فراق تو بر دل نهاده ایم
در قطع راه شوق به شهپر برابرست
❈۵❈
بر آتشی که در جگر ما نهفته است
همواری سپهر به صرصر برابرست
در قلزمی که حیرت دیدار ناخداست
موج عنان گسسته به لنگر برابرست
❈۶❈
مهر خموشیی که مرا بر دهن زدند
آوازه اش به طبل سکندر برابرست
با بادبان کشتی بی دست و پای مرا
پای به خواب رفته لنگر برابرست
❈۷❈
صائب به چشم هر که ز دریادلان شده است
بخت سیه گلیم به عنبر برابرست
کامنت ها