صائب تبریزی:خشتی مرا ز کوی تو در زیر بس است سرمایه فراغت من اینقدر بس است
❈۱❈
خشتی مرا ز کوی تو در زیر بس است
سرمایه فراغت من اینقدر بس است
عشاق را به بند گران احتیاج نیست
زنجیر پای مو هوای شکر بس است
❈۲❈
چون شمع، گریه در کرم دست حلقه کرد
این تیغ آبدار مرا بر کمر بس است
از تنگنای چرخ شکایت چه می کنی؟
فتح قفس، شکستگی بال و پر بس است
❈۳❈
آنجا که خار دست به ترکش زند، چو گل
پیشانی گشاده به جای سپر بس است
از بهر برفروختن چهره امید
یک قطره اشک گرم به وقت سحر بس است
❈۴❈
جرم سفینه تو که بر سنگ خورده است
نومید بازگشتن موج خطر بس است
بیخوابی که چشم تو ترسیده است ازو
سود حقیقی تو همان از سفر بس است
❈۵❈
از زلف یار و از دهنش نکته ای بگو
درس مطول و سخن مختصر بس است
گر امتیاز نام بود مطلب از اثر
این امتیاز کز تو نماند اثر بس است
❈۶❈
خاک من و سبو ز خرابات مشرب است
بالین ز دست خویش مرا زیر سر بس است
از یک سخن حقیقت هر کس عیان شود
بهر نمونه از صدفی یک گهر بس است
❈۷❈
صائب مرا به سرمه خلق احتیاج نیست
آن خط مشکبار را در نظر بس است
کامنت ها