صائب تبریزی:آن روی آتشین که جگرها کباب اوست نور و صفای شمع و گل از آب و تاب اوست
❈۱❈
آن روی آتشین که جگرها کباب اوست
نور و صفای شمع و گل از آب و تاب اوست
در چهره گشاده صبح بهار نیست
فیضی که در گشودن بند نقاب اوست
❈۲❈
در هیچ دیده آب نخواهد گذاشتن
این روشنی که با رخ چون آفتاب اوست
از دور باش غیر ندارم شکایتی
هر شکوه ای که هست مرا از حجاب اوست
❈۳❈
روز حساب اگر چه ندارد نهایتی
کوته به پرسش ستم بی حساب اوست
از ضعف اگر چه ما به زمین نقش بسته ایم
جان نفس گسسته ما در رکاب اوست
❈۴❈
یک مو ز پیچ و تاب میان تو کم نشد
هر چند پیچ و تاب من از پیچ و تاب اوست
گر دیگران به لطف و به احسان مقیدند
صائب اسیر شیوه ناز و عتاب اوست
کامنت ها