صائب تبریزی:شاهنشهی است عشق که عالم گدای اوست برخاست هر که از سر عالم لوای اوست
❈۱❈
شاهنشهی است عشق که عالم گدای اوست
برخاست هر که از سر عالم لوای اوست
آزاده ای که کنج قناعت گرفته است
شیرازه حضور جهان بوریای اوست
❈۲❈
آن مطربی که پرده ما را دریده است
رقص فلک ز زمزمه جانفزای اوست
در دام می کشد دل صحرایی مرا
این مردمی که با نگه آشنای اوست
❈۳❈
در چشمه سار تیغ تو تا چند خون خورد؟
مرگی که زندگانی من از برای اوست
بیدرد نیستم که شکایت کنم ز جور
هر شکوه ای که هست مرا از وفای اوست
❈۴❈
چون در رکاب برق سواران سفر کند؟
بیچاره ای که شیشه دل زیر پای اوست
مسند به روی دست سلیمان فکنده است
تا مور پا شکسته ما در هوای اوست
❈۵❈
فردوس را ز داغ تغافل کند کباب
کبری که در دماغ من از کبریای اوست
زنجیر پاره کردن سوداییان عشق
موقوف باز کردن بند قبای اوست
❈۶❈
صائب کسی که خرمن من سوخته است ازو
ابر بهار، سایه دست سخای اوست
کامنت ها