صائب تبریزی:بی عشق، آه در جگر روزگار نیست بی درد، تاب در کمر روزگار نیست
❈۱❈
بی عشق، آه در جگر روزگار نیست
بی درد، تاب در کمر روزگار نیست
حیرانیان روی عرقناک یار را
پروای بحر پر خطر روزگار نیست
❈۲❈
عقل زبون، رعیت این بی مروت است
در ملک بیخودی خبر روزگار نیست
بی چشم زخم، روی به خون شسته من است
رویی که زخمی نظر روزگار نیست
❈۳❈
در زیر پوست نیست جهان وجود را
خونی که رزق نیشتر روزگار نیست
خط مسلمی ز علایق گرفته ام
ما را دماغ دردسر روزگار نیست
❈۴❈
از چشم مور حرص، شکر خواب برده است
شیرینیی که در شکر روزگار نیست
تا نبض آرمیدگی دل نجسته است
اندیشه ای ز شور و شر روزگار نیست
❈۵❈
آب مروتی که جگر سینه چاک اوست
زحمت مکش که در گهر روزگار نیست
آزادگان به ملک جهان دل نبسته اند
این بیضه زیر بال و پر روزگار نیست
❈۶❈
آن را که عشق لنگر حیرت به دست داد
پروای بحر پر خطر روزگار نیست
صائب به خاک راه مریز آبروی خویش
چون آب رحم در جگر روزگار نیست
کامنت ها