صائب تبریزی:هر شیشه جان خزینه اسرار عشق نیست ناموس شیشه ای است که دربار عشق نیست
❈۱❈
هر شیشه جان خزینه اسرار عشق نیست
ناموس شیشه ای است که دربار عشق نیست
بزمی است بی چراغ و کدویی است بی شراب
در هر سری که دولت بیدار عشق نیست
❈۲❈
ابرست پرورنده و برق است خانه سوز
تدبیر کار عقل بود، کار عشق نیست
خاک افکند چو لقمه تلخ از دهن برون
آن سینه را که مخزن اسرار عشق نیست
❈۳❈
دولت اگر چه در قدم سایه هماست
ثابت قدم چو سایه دیوار عشق نیست
نتوان درود کشت فلک را به ماه نو
صیقل حریف سبزه زنگار عشق نیست
❈۴❈
هر چند می رسد به فلک آه و ناله اش
عیسی به تندرستی بیمار عشق نیست
هر شیوه اش ز شیوه دیگر به ذوق تر
یک خار در سراسر گلزار عشق نیست
❈۵❈
نشنیده است زمزمه بال جبرئیل
در گوش هر که حلقه گفتار عشق نیست
ریگ روان وادی سرگشتگی شود
هر نقطه ای که در خم پرگار عشق نیست
❈۶❈
هر چند دلفریب بود کوچه باغ زلف
اما به خوش قماشی بازار عشق نیست
ابری است در طلسم سراب اوفتاده است
هر دیده ای که واله رخسار عشق نیست
❈۷❈
گوهر میان گرد یتیمی به سر برد
غیر از دل خراب، سزاوار عشق نیست
هر چند آسمان و زمین را گرفته است
یک آفریده محرم اسرار عشق نیست
❈۸❈
صائب اگر چه حسن فروشنده ای است سخت
اما حریف ناز خریدار عشق نیست
کامنت ها