صائب تبریزی:یک تن دل شکسته ز اهل وفا نیافت صد حرف آشنا زد و یک آشنا نیافت
❈۱❈
یک تن دل شکسته ز اهل وفا نیافت
صد حرف آشنا زد و یک آشنا نیافت
محضر به خون بستر گل می کند درست
پهلوی من شکستگی از بوریا نیافت
❈۲❈
بر چوب بست غیرت من دست شانه را
دست این چنین به زلف نسیم صبا نیافت
در پیش غنچه دهن دلفریب او
تا پسته لب گشود، دل خود به جا نیافت
❈۳❈
از دست کوته است، که در زیر سنگ باد!
نخل قدش که جای در آغوش ما نیافت
کامنت ها