صائب تبریزی:از حد گذشت وقت سحر آرمیدنت پستان صبح خشک شد از نامکیدنت
❈۱❈
از حد گذشت وقت سحر آرمیدنت
پستان صبح خشک شد از نامکیدنت
دامان عمر دست و گریبان خاک شد
باقی است همچنان هوس بزم چیدنت
❈۲❈
شد شیشه دل دو چشم تو از عینک و هنوز
مشتاق حسن سنگدلان است دیدنت
زینسان که پای عزم تو در خواب رفته است
بسیار مشکل است به منزل رسیدنت
❈۳❈
اکنون که در دهان تو دندان بجا نماند
بی حاصل است داعیه لب گزیدنت
با این گرانیی که تو داری چو پای خم
مشکل بود ز کوی مغان پاکشیدنت
❈۴❈
چندان هوای نفس عنان ترا گرفت
کز دست رفت قوت از خود رمیدنت
در خون کشید تیر قضا صد هزار صید
از سر نرفت مستی غافل چریدنت
❈۵❈
صائب شکسته باش که آخر شکستگی
چون موج می شود پر و بال پریدنت
کامنت ها