صائب تبریزی:روشنگر آیینه دلها دم صبح است این روح نهان در نفس مریم صبح است
❈۱❈
روشنگر آیینه دلها دم صبح است
این روح نهان در نفس مریم صبح است
خورشید جهانتاب کز او لعل شود سنگ
از پرتو روشن گهری خاتم صبح است
❈۲❈
آن را که دل از زنگ سیه چون دل شب نیست
هر دم که برآرد ز جگر چون دم صبح است
چون قامت خود راست نماید علم صبح
گیسوی شب شک فشان پرچم صبح است
❈۳❈
عیسای سبکروح بود مهر جهانتاب
کز لطف در آغوش و بر مریم صبح است
دل را ز جهان آنچه کند سرد به یک دم
از آه سحرگه چو گذشتی دم صبح است
❈۴❈
در دایره اهل نظر غیر دل شب
گر عالم دیگر بود آن عالم صبح است
چون دیده انجم مژه بر هم نگذارند
گر خلق بدانند چها در دم صبح است
❈۵❈
تا تیره بود سینه نفس پرده شام است
دل پاک ز ظلمت چو شود همدم صبح است
چون شرح توان داد سبکدستی او را؟
تشریف زر مهر عطای دم صبح است
❈۶❈
از رفتن روشن گهران کیست نسوزد؟
خورشید چنین داغ دل از ماتم صبح است
بر فوت سحرگاه بود اشک کواکب
کوتاهی گیسوی شب از ماتم صبح است
❈۷❈
صائب به سخن زنگ ز دلهای سیه برد
روشنگر آیینه دلها دم صبح است
کامنت ها