صائب تبریزی:ما صافدلان را چه غم از گرد و غبارست؟ زنگار بر آیینه ما جوش بهارست
❈۱❈
ما صافدلان را چه غم از گرد و غبارست؟
زنگار بر آیینه ما جوش بهارست
یک ذره ز سرگشتگی آزار نداریم
بر کشتی ما حلقه گرداب حصارست
❈۲❈
چشمی که فروغ از دل بیدار ندارد
شمعی است که شایسته بالین مزارست
چشم بد خورشید مرا بس که گزیده است
پیشانی صبحم به نظر سینه مارست
❈۳❈
چون کام صدف قطره ربایی فن من نیست
چون موج، کمند طلبم بحر شکارست
بلبل شده مشغول به پرداز پر و بال
غافل که شکرخنده گل برق سوارست
❈۴❈
در آب و عرق از چه نشسته است ز انجم؟
گر عشق نه بر توسن افلاک سوارست
بگسل ز جهان، ز اطلس افلاک گذر کن
سد ره سوزن، گره آخر تارست
❈۵❈
در سینه پر ناوک صائب نفس گرم
برقی است که پنهان شده در بوته خارست
کامنت ها