صائب تبریزی:بودی که نمودست وجودش، دهن اوست سیبی که سهیل است کبابش، ذقن اوست
❈۱❈
بودی که نمودست وجودش، دهن اوست
سیبی که سهیل است کبابش، ذقن اوست
تا پنجه اقبال که پر زور برآید؟
دست دو جهان در خم سیب ذقن اوست
❈۲❈
وصل مه کنعان چه مناسب به زلیخاست؟
یعقوب شناسد که چه در پیرهن اوست
یک حرف ازان غنچه دهن رنگ ندارم
هر چند که ده رنگ زبان در دهن اوست
❈۳❈
چون مرغ چمن جامه جان چاک نسازد؟
پیراهن گلها ز سر پیرهن اوست
از لعل، سخن پیش رخ یار مگویید
صد برگ خزان دیده چنین در چمن اوست
❈۴❈
هر فتنه که امروز ازو نام توان برد
زیر علم زلف شکن بر شکن اوست
در دیده همت، فلک و کاهکشانش
موری است که پای ملخی در دهن اوست
❈۵❈
با این همه مشکین نفسی، خامه صائب
یک آهوی رم کرده دشت ختن اوست
کامنت ها