صائب تبریزی:یک دلشده در دام نگاهت نگرفته است در هاله آغوش، چو ماهت نگرفته است
❈۱❈
یک دلشده در دام نگاهت نگرفته است
در هاله آغوش، چو ماهت نگرفته است
مغرور ازانی که چو خود عربده جویی
تیغ ستم از دست نگاهت نگرفته است
❈۲❈
زان خنده زنی بر من بی برگ که هرگز
آتش نفسی نبض گیاهت نگرفته است
در باغ جهان شاخ گلی نیست که صد دست
سرمشق شکستن ز کلاهت نگرفته است
❈۳❈
چشم سیهی نیست که خواباندن شمشیر
تعلیم ز مژگان سیاهت نگرفته است
سیب ذقنی نیست درین باغ که صد بار
گلگونه رنگ از رخ ماهت نگرفته است
❈۴❈
آخر که رسد در تو، که دلهای سبکسیر
دامن به سبکدستی آهت نگرفته است
رحمی به سیه روزی ما سوختگان کن
تا زنگ خط آیینه ماهت نگرفته است
❈۵❈
بر گرد به میخانه ازین توبه ناقص
تا پیر خرابات به راهت نگرفته است!
آن کس که زند خنده به بیهوشی صائب
پیمانه ای از دست نگاهت نگرفته است
کامنت ها