صائب تبریزی:بی روی تو چشم از همه خوبان نتوان بست یوسف چو نباشد در کنعان نتوان بست
❈۱❈
بی روی تو چشم از همه خوبان نتوان بست
یوسف چو نباشد در کنعان نتوان بست
تا بوی گلی سلسله جنبان نسیم است
بر ما ره آمد شد بستان نتوان بست
❈۲❈
هر چند که چون دل گهری رفته ز دستم
تهمت به سر زلف پریشان نتوان بست
امروز که دست ستم ناز درازست
بر سینه ره کاوش مژگان نتوان بست
❈۳❈
در کیش سر زلف که هم عهد شکست است
زنار توان بستن و پیمان نتوان بست
در آتشم از محرمی آینه تو
هر چند در خلد به رضوان نتوان بست
❈۴❈
صائب پر و بالی بگشا موسم هندست
دل را به تماشای صفاهان نتوان بست
کامنت ها