صائب تبریزی:بی دادرس آن کس که فغان چون جرسش هست خاموش نگردد ز فغان تا نفسش هست
❈۱❈
بی دادرس آن کس که فغان چون جرسش هست
خاموش نگردد ز فغان تا نفسش هست
چون رشته محال است کند راست نفس را
آن دانه گوهر که گره پیش و پسش هست
❈۲❈
آن کس که کسش نیست، کس اوست خداوند
بیکس بود آن کس که درین خانه کسش هست
غافل نشود یک نفس از بال رساندن
هر مرغ که امید نجات از قفسش هست
❈۳❈
در گردن خورشید کند دست حمایل
چون صبح هر آن کس که اثر در نفسش هست
تا هیچ نگردی، نتوانی همه گردید
کز بحر حباب است جدا تا نفسش هست
❈۴❈
صائب چه خیال است کند خواب فراغت
چون نفس کسی را که سگی در مرسش هست
کامنت ها