صائب تبریزی:دولت روزگار درگذرست پرتو آفتاب دربدرست
❈۱❈
دولت روزگار درگذرست
پرتو آفتاب دربدرست
شمع بالین این گرانخوابان
بی بقا چون ستاره سحرست
❈۲❈
گر چه دل می برد جدا هر یک
می و مهتاب، شیر با شکرست
روی خوش، لفظ و بوی خوش معنی است
معنی از لفظ دلپذیرترست
❈۳❈
جام بی باده مرغ پرکنده است
بط می را شراب بال و پرست
قرب سیمین بران گدازنده است
رنج باریک رشته از گهرست
❈۴❈
چشم بی اشک، ابر بی باران
دست بی جود، شاخ بی ثمرست
نخورد غم ز دوری منزل
رهروی را که توشه بر کمرست
❈۵❈
دلش از می سیاهتر گردد
هر که چون لاله آتشین جگرست
بد درونند ظاهرآرایان
ابره ها پرده دار آسترست
❈۶❈
هنر دیگران ندیدن، عیب
دیدن عیب خویشتن هنرست
کند آتش عیار زر روشن
محک خلق آدمی سفرست
❈۷❈
تشنه آفت است مال بخیل
خون فاسد هلاک نیشترست
می کند ترک رنگ و بو صائب
همچو شبنم کسی که دیده ورست
کامنت ها