صائب تبریزی:در دل هر که ذوق شبگیرست خنده صبح، خنده شیرست
❈۱❈
در دل هر که ذوق شبگیرست
خنده صبح، خنده شیرست
غم به بیگانگان نیاویزد
سگ این بوم، آشناگیرست
❈۲❈
دل ز بیداد روشنی گیرد
شمع این خانه، برق شمشیرست
طفل ما خون خود چرا نخورد؟
دایه روزگار کم شیرست
❈۳❈
خط او پیش خود گرفتارست
سبزه از موج خود به زنجیرست
بر جوانی چه اعتماد، که صبح
تا نفس راست می کند پیرست
❈۴❈
زور بازوی پنجه تدبیر
خس و خاشاک سیل تقدیرست
نیست دیوانه گر سپهر، چرا
دایم از کهکشان به زنجیرست؟
❈۵❈
بر دم تیغ می زند خود را
صائب از بس ز جان خود سیرست
کامنت ها