صائب تبریزی:لب پیاله گزیدی سر از خمار مپیچ گلی ز شاخ شکستی قدم زخار مپیچ
❈۱❈
لب پیاله گزیدی سر از خمار مپیچ
گلی ز شاخ شکستی قدم زخار مپیچ
حریف خنده دریاکشان نخواهی شد
چو موجهای شلاین به هر کنار مپیچ
❈۲❈
چه گوهری ز کفش رفته است می داند
به چوب تاک مگویید همچو مار مپیچ
مگوی راز نهان را به دل که رسوایی است
میانه گل کاغذ زر شرار مپیچ
❈۳❈
اگر جراحت خود مشکسود می خواهی
سر از اطاعت آن زلف مشکبار مپیچ
سیاه کاسه چه داند که زرفشانی چیست
ز شوق داغ به دامان لاله زار مپیچ
❈۴❈
حدیث زلف به پایان نمی رسد صائب
سخن دراز مکن، بر حدیث مار مپیچ
کامنت ها