صائب تبریزی:دل زنده می کند نفس جانفزای صبح جان می شود دو مغز ز آب و هوای صبح
❈۱❈
دل زنده می کند نفس جانفزای صبح
جان می شود دو مغز ز آب و هوای صبح
چون آفتاب قبله ذرات می شود
هر کس که سود روی ارادت به پای صبح
❈۲❈
خورشید افسر زر ازین آستانه یافت
زنهار رو متاب ز دولتسرای صبح
در زیر پای سیر درآرد براق روح
عظم رمیم را نفس جانفزای صبح
❈۳❈
چون خون مرده قابل تلقین فیض نیست
هر کس ز خواب خوش نجهد در هوای صبح
فیض است فیض، صحبت اشراقیان تمام
زنهار سعی کن که وی آشنای صبح
❈۴❈
از خوان روزگار به یک قرص ساخته است
صادق بود همیشه ازان اشتهای صبح
دستی کز آستین بدر آید ز روی صدق
سر پنجه کلیم شود از دعای صبح
❈۵❈
چون اختران چراغ شبستان تمام شد
هر کس فشاند خرده جان را به پای صبح
غافل مشو ز عزت پیران زنده دل
برخیز چون سپند ز جا پیش پای صبح
❈۶❈
چون آفتاب، زنده جاوید می شود
خود را رساند هر که به دارالشفای صبح
بر غفلت سیاه دلان خنده می زند
غافل مشو ز خنده دندان نمای صبح
❈۷❈
شد ایمن از گزند شبیخون حادثات
خود را رساند هر که به زیر لوای صبح
در سلک راستان نتواند سفید شد
چون شمع هر که جان ندهد رونمای صبح
❈۸❈
گرد گناه با دل روشن چه می کند؟
از دود شب سیاه نگردد قبای صبح
صائب چگونه وصف نماید، که قاصرست
خورشید با هزار زبان در ثنای صبح
کامنت ها