صائب تبریزی:تا بر لب تو افتاد چشم ستاره صبح شد آب از خجالت قند دوباره صبح
❈۱❈
تا بر لب تو افتاد چشم ستاره صبح
شد آب از خجالت قند دوباره صبح
از سرمه دل شب روشن شود چراغش
هر کس ز خواب خیزد پیش از ستاره صبح
❈۲❈
تا آتشین نکرده است از آفتاب پستان
آبی به روی خود زن ای شیرخواره صبح
نقد حیات خود را صرف پری رخان کن
کز وصل آفتاب است عمر دوباره صبح
❈۳❈
در سینه های صاف است دلهای زنده را جای
خورشید شیر مست است در گاهواره صبح
در بحر و بر عالم شبها دلیل گردد
چشمی که شد چو انجم محو نظاره صبح
❈۴❈
پیران صاف طینت رای صواب دارند
صائب مگرد غافل از استشاره صبح
کامنت ها