صائب تبریزی:تا تو رفتی عالم روشن به چشمم تار شد باده بی غش به جامم شربت بیمار شد
❈۱❈
تا تو رفتی عالم روشن به چشمم تار شد
باده بی غش به جامم شربت بیمار شد
از دهان باز بودم حلقه بیرون در
تا زبان بستم دلم گنجینه اسرار شد
❈۲❈
رو سفیدی بود در کردار و عمر من تمام
چون قلم از دل سیاهی صرف در گفتار شد
نیست در دل خاری از منع چمن پیرا مرا
جوش گل مانع مرا از سیر این گلزار شد
❈۳❈
چرب نرمی شد حصار عافیت ز آتش مرا
از گداز ایمن بود هر زر که دست افشار شد
از خموشی گشت روشن تا دل تاریک من
طوطی خوش حرف بر آیینه ام زنگار شد
❈۴❈
بر جنون دوری من حلقه دیگر فزود
نقطه خالش زخط روزی که خوش پرگار شد
پیچ و تاب نامرادیها به قدر دانش است
می خورد خون بیش هر تیغی که جوهردار شد
❈۵❈
می کشد ناصح زبان از روی سخت من به کام
خواهد این سوهان ز ناهمواریم هموار شد
در شبستان فنا صبح امیدی می شود
آنچه از انفاس، صائب صرف استغفار شد
کامنت ها