صائب تبریزی:درد من خاطرنشان یار بیپروا نشد خدمت چشم ترم در راه او مجرا نشد
❈۱❈
درد من خاطرنشان یار بیپروا نشد
خدمت چشم ترم در راه او مجرا نشد
عاشقی، بر خواری و بیاعتباری صبر کن
عندلیب از خنده بیجای گل از جا نشد
❈۲❈
وقت آن دیوانه خوش کز شهر چون میشد برون
غیر زنجیر جنون با او کسی همپا نشد
خنده گل چون تواند ساختن بیغم مرا؟
خاطرم از گریه تلخ صراحی وانشد
❈۳❈
صائب از چشم بد کوکب، که یارب کور باد
موسم گل رفت و چشم ساغر ما وانشد
کامنت ها