صائب تبریزی:عشق یکسان ناز درویش و توانگر میکشد این ترازو سنگ و گوهر را برابر میکشد
❈۱❈
عشق یکسان ناز درویش و توانگر میکشد
این ترازو سنگ و گوهر را برابر میکشد
آفتاب روز محشر بیشتر میسوزدش
هرکه اینجا درد و داغ عشق کمتر میکشد
❈۲❈
تا به کام دل کند جولان سپند شوخ ما
انتظار دامن صحرای محشر میکشد
دوزخ روشندلان در بند هستی بودن است
شمع این هنگامه آه از بهر صرصر میکشد
❈۳❈
میشود از ناتوانی دشمن عاجز قوی
خنجری هر خار بر نخجیر لاغر میکشد
آتشینرویی که من پروانه او گشتهام
هر شرارش روغن از چشم سمندر میکشد
❈۴❈
سرمه خواهد کرد چشم خفتگان خاک را
بر زمین این دامن نازی که محشر میکشد
میکشد آن روی نازک از نگاه گرم ما
آنچه از خورشید محشر سایهپرور میکشد
❈۵❈
بیمی از کشتن ندارد شعله بیباک ما
شمع ما گردن به امید صبا برمیکشد
نیست هر ناشستهرویی قابل جولان اشک
این رقم را عشق بر رخسار چون زر میکشد
❈۶❈
پاک گوهر را ز درد و داغ عشق اندیشه نیست
در دل آتش دم خوش عود و عنبر میکشد
کوری فرزند روشن میکند چشم گدا
ناز دونان را سپهر سفلهپرور میکشد
❈۷❈
میگدازد رشته را گوهر، ولیکن رشته هم
انتقام کاهش خود را ز گوهر میکشد
سر ز جیب صبح برمیآورد چون آفتاب
هرکه صائب در دل شب یک دو ساغر میکشد
کامنت ها