صائب تبریزی:غافلی کز دل نفس بییاد یزدان میکشد دلوی خود خالی برون از چاه کنعان میکشد
❈۱❈
غافلی کز دل نفس بییاد یزدان میکشد
دلوی خود خالی برون از چاه کنعان میکشد
در بیابانی که ما سرگشتگان افتادهایم
پای حیرت گردباد آنجا به دامان میکشد
❈۲❈
گر به ظاهر زاهد از دنیا کند پهلو تهی
از فریب او مشو غافل که میدان میکشد
از تزلزل قدر آسایش شود ظاهر که خاک
توتیا گردد به چشم هرکه طوفان میکشد
❈۳❈
دیده مغرور ما مشکلپسند افتاده است
ورنه مجنون ناز لیلی از غزالان میکشد
آتش یاقوت را دست تظلم کوته است
از چه قاتل دامن از خاک شهیدان میکشد؟
❈۴❈
تا نگردد غافل از حال گرفتاران خویش
عشق چندی ماه کنعان را به زندان میکشد
رو نمیگرداند از چین جبین نفس خسیس
این گدای خیره چوب از دست دربان میکشد
❈۵❈
نخل بارآور ز زیر بار میآید برون
جذبه دیوانه سنگ از دست طفلان میکشد
میرسد آزار بدگوهر به روشنگوهران
پنجهٔ خونین به روی بحر مرجان میکشد
❈۶❈
تا صف مژگان آهو چشم ما را دیده است
خط ز مژگان بر زمین خورشید تابان میکشد
ناتوانان بر زبردستان عالم غالبند
آب خود از زهره شیر این نیستان میکشد
❈۷❈
هرکه صائب همچو مجنون ذوق رسوایی چشید
منت رطل گران از سنگ طفلان میکشد
کامنت ها