صائب تبریزی:در سر پرشور ما تا رنگ سودا ریختند لاله ها پیمانه خود را به صحرا ریختند
❈۱❈
در سر پرشور ما تا رنگ سودا ریختند
لاله ها پیمانه خود را به صحرا ریختند
من کشیدم بی تأمل باده منصور را
ورنه صدبار این می از ساغر به مینا ریختند
❈۲❈
شعله شوق مرا شد بال پرواز دگر
هر خس و خاری که در راه تماشا ریختند
ظرف داغ آتشین عشق، گردون را نبود
عاقبت این طشت آتش بر سر ما ریختند
❈۳❈
هر که از نخل تمنا روزه مریم گرفت
نقل انجم در گریبانش چو عیسی ریختند
کوری چشم حسودان بینش ما شد زیاد
همچو آتش خار اگر در دیده ما ریختند
❈۴❈
از دورنگیها که پنهان داشت دوران در لباس
جرعه ای در دامن گلهای رعنا ریختند
ریخت آخر غمزه یوسف به تیغ انتقام
مصریان خونی که در جام زلیخا ریختند
❈۵❈
بر سر هر خار و خس چون موج می لرزد دلش
هر که را چون بحر، گوهر در ته پا ریختند
همت ما بود عالی، ورنه در روز ازل
حاصل کونین را در دامن ما ریختند
❈۶❈
صائب آن روزی که رنگ نوبهاران خام بود
در قدح چون لاله ما را درد سودا ریختند
کامنت ها