صائب تبریزی:خط ز روی آتشین دلستان آمد پدید از دل آتش بهار بی خزان آمد پدید
❈۱❈
خط ز روی آتشین دلستان آمد پدید
از دل آتش بهار بی خزان آمد پدید
از غبار خط یکی صد شد صفای عارضش
یوسفستانی ز گرد کاروان آمد پدید
❈۲❈
فتنه آخر زمان بیدار شد از خواب ناز
تا خط سبز از عذار دلستان آمد پدید
طاق نسیان گشت از گرد کسادی ماه عید
تا ز طرف بام آن ابروکمان آمد پدید
❈۳❈
حسن و عشق آیینه اسرار پنهان همند
پیچ وتاب من ازان موی میان آمد پدید
از گداز فکر تا باریک گردیدم چو موج
در دل هر قطره بحر بیکران آمد پدید
❈۴❈
از غبار خاطر و از آه دردآلود من
هم زمین موجود شد هم آسمان آمد پدید
غم به قدر ظرف از دیوان قسمت می دهند
عقده در کار مسیح از آسمان آمد پدید
❈۵❈
تا نپیوستم به مقصد، راست ننمودم نفس
گرد این تیر سبکرو از نشان آمد پدید
بستگیها را گشایشها بود در آستین
لال را از دست خود ده ترجمان آمد پدید
❈۶❈
سرخ رویی داد صائب رنگ زرد من ثمر
زین خزان آخر بهار بی خزان آمد پدید
کامنت ها