صائب تبریزی:برگرفتی پرده از رخ گلستان آمد پدید آستین ناز افشاندی خزان آمد پدید
❈۱❈
برگرفتی پرده از رخ گلستان آمد پدید
آستین ناز افشاندی خزان آمد پدید
خاکدان دهر مفلس بود از نقد مراد
دستها بر هم زدی دریا و کان آمد پدید
❈۲❈
تا شعوری داشتم می کرد وصل از من کنار
من چو رفتم از میان آن خوش میان آمد پدید
چشمه خورشید در گرد کدورت غوطه زد
تا غبار خط ز روی دلستان آمد پدید
❈۳❈
چشم را خواباند، چندین فتنه را بیدار کرد
زلف را افشاند، عمر جاودان آمد پدید
در حریم نیستی بالا وپایینی نبود
من چو گشتم خاک، خاک آستان آمد پدید
❈۴❈
کلک گوهربار صائب تا سخن پرداز شد
زنده رود تازه ای در اصفهان آمد پدید
کامنت ها