گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

صائب تبریزی:فرنگی‌طلعتی کز دین مرا بیگانه می‌سازد اگر در کعبه رو می‌آورد بتخانه می‌سازد

❈۱❈
فرنگی‌طلعتی کز دین مرا بیگانه می‌سازد اگر در کعبه رو می‌آورد بتخانه می‌سازد
گهر بخشند مردان در عوض سنگ ملامت را به پیری می‌رسد طفلی که با دیوانه می‌سازد
❈۲❈
چراغ حسن را دست دعا فانوس می‌گردد خموشی نیست شمعی را که با پروانه می‌سازد
ز حیرانی به جا مانده است دل در سینه‌ام، ورنه
کجا با دانه تفسیده هرگز دانه می‌سازد؟
مسنج ای بلبل شوریده عشق خویش را با من که بوی گل ترا مست و مرا دیوانه می‌سازد
❈۳❈
نمی‌دانم گل از میخانه حسن که می‌آید که کار صد چمن بلبل به یک پیمانه می‌سازد
ندارد این قدر استادگی تعمیر احوالم مرا زیر و زبر یک جلوه مستانه می‌سازد
❈۴❈
خرد چون کودکان با خاکساری الفتی دارد وگرنه عشق کی با کعبه و بتخانه می‌سازد
اگر خواهی فلک را مهربان ترک فضولی کن که سازش میهمان را زود صاحبخانه می‌سازد
❈۵❈
نماند حسن بی‌عاشق که شمع آتشین‌جولان چو بی‌پروانه شد فانوس را پروانه می‌سازد
نباشد خنده بی‌گریه باغ آفرینش را که گل در نوبهاران اشک شبنم دانه می‌سازد
❈۶❈
ز گردش مشت خاک بی‌قرار من نمی‌ماند اگر چرخ از گلم تسبیح یا پیمانه می‌سازد
خط پاکی است گمنامی ز کلفت گوشه‌گیران را سیاهی در نگین نامداران خانه می‌سازد
❈۷❈
به روی هم نهادن دست می‌زیبد فقیری را که کار عالمی از همت مردانه می‌سازد
نبستم گرچه طرفی در حیات از زلف مشکینش همان امیدواری استخوانم شانه می‌سازد
❈۸❈
نه آن عقده است دل کز دست و دندان واتواند شد کلید چاره را این قفل بی‌دندانه می‌سازد
من و بیگانگی از آشنایان جهان صائب که وحشت آشنا را معنی بیگانه می‌سازد

فایل صوتی دیوان اشعار غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها